داستان های جذاب و خواندنی | ||
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان
تبادل لینک
هوشمند |
چند روز پیش تو تاکسی صندلی عقب نشسته بودم،یه خانومه با پسر ۴-۵ ساله ش نشسته بود جلو یهو پسره رو کرد به مامانش گفت : مامانه بیچاره یه دفعه سرخ شد ،گفت : راننده بدبخت هنوز کامل وانستاده بود،زنه درِ ماشینو با عجله بازکرد، رانندهه پیاده شد دودستی زد تو سرش گفت: منم میگــوزم! این آقام میگــوزه ! زدی ریـــــــــدی تو درِ ماشین نظرات شما عزیزان: برچسبها: |
درباره وبلاگ یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی، قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که: می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ...
لینک های مفید
امکانات وب |
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |